شهر غم آلود مادر از نفس افتاد
کوچه ی پر دود مادر از نفس افتاد
فضه بیا زود! مادر از نفس افتاد
بدلگدی بود...مادر از نفس افتاد
دلهره بر جانِ اهل خانه نریزید
از درودیوار وحشیانه نریزید
بر سرِ مظلوم، ظالمانه نریزید
بدلگدی بود... مادر از نفس افتاد
دوروبرِ کعبه با سپاه نریزید
ابرهه ها خون بیگناه نریزید
بر سر بانویِ پابه ماه نریزید
بدلگدی بود...مادر از نفس افتاد
خیر ندیده ز رویِ خیره سری زد
فاطمه را در محله ی پدری زد
با کمک لشکری چهل نفری زد
بدلگدی بود... مادر از نفس افتاد
محسنش آمد که ذوالفقار بگیرد
سینه سپر کرد تا شرار بگیرد
خواست که طفلی ز در فشار بگیرد
بدلگدی بود... مادر از نفس افتاد
***********
شاعر : وحید قاسمی
|
تپش قلبم که میزنه ذکرش حسنه
ای جانم
نوکری که سینه میزنه ذکرش حسنه
ای جانم
ای جانم
ای جانم
ای جانم حسن
ای جانم حسن جانانم حسن
ای یل ارشد علی و زهرا
اشاره کن تا که برات بمیرم
یعنی میشه یه روزی من با این جمع
ضریح پاک تو بقل بگیرم
حسن
مصباح امیدی ذکرت روی لبم
حسن
از کرم شماست رزق روز و شبم
ای جانم حسن جانانم حسن
**********
حسن جان ای یل حیدر هستیه مادر
جان آقا
الگوی مالک اشتر ای دل و دلبر
جان آقا
جان آقا
جان آقا
جان آقا
جان آقام حسن
سلطانم حسن ای جانم حسن
یک تنه تو جمل علم می گیری
تا ببری پرچم حق رو بالا
سر مثه بارون رو زمین میریزه
وقتی که شمشیر میزنی تو مولا
حسن
تا جون دارم سینه واسه تو میزنم
حسن
وقفته زندگی و روح و بدنم
ای جانم حسن جانانم حسن
************
یه نَخِ شال سیاهت گوشه نگاهت حاجت میده
دست کرامت داری آقا عشق تو واسم امیده
ای شاهم
ای شاهم
ای شاهم حسن
ای شاهم حسن جانانم حسن
رمز ورود به دل بی بی زهرا
نوکری کردن واسه تو غریبه
هر کسی که دنبال تو نبوده
تو دنیا از عاشقی بی نصیبه
حسن
تا مستم تا هستم اسمت رو لبمه
حسن
اسم زیبای تو مشق هر شبمه
ای جانم حسن جانانم حسن
|